مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

مریم خانم

خرید برای عروسی

امروز مریمی دیگه همه ی وسایلاش واسه عروسی حاضره، براش 1پیراهن خوشگل خریدم تا نانازی من بپوشه تا خوشگل تر شه امروز تپلی کلی تمرین کرد تا بتونه با رقص عربی وhiphopخودش مجلس رو بترکونه منتظره عکاسای مریمی در عروسی باشید ...
5 مهر 1391

شوق مدرسه

چند روزیه مریمی میره مدرسه سرم شلوغ بود نتونستم وبلاگو  به روز کنم مریم جونم دقیقا3روزه که به مدرسه میره الان کلاس دوم  در دبستان ایران تحصیل میکنه و  اسم معلمشم خانم تاجیک هستش که یکی از بهترین معلمای مدرسه ی مریم جون است این هفته مریمی صبحی هستش بخاطر همین مریمی شب قبل لباساشو وسایلاشو حاضر میکنه و میخوابه بیچاره مامانی ساعت6:30از خواب میشه و برای پرنسسمون صبحانه شاهانه درست میکنه و مریمی نوش جان میکند ولی دخملم  وقتی از خواب پامیشه روی خوشی نداره ولی  چه کننیم دیگه........ عزیز دلم داره درس میخونه ایشاا.. خانم دکترو مهندس بشی ...
3 مهر 1391

قایم باشک

امروز که با خاله ها تو مسیر خونه مادربزرگ بودیم تصمیم گرفتیم قایم باشکم بازی کنیم تپلی که رفت قایم شذد صحنه قشنگی رو دیدم و خواستم شماهم ببینید دخترکم فکر میکرد کسی اونو نمیبینه ولی نمیدونست که دیگه بزرگ شده و واسه خودش خانمی شده ...
29 شهريور 1391

استفاده از روزهای آخر تابستان

امروز (1391/6/28) با خاله فاطمه رفتیم خونه مامان ملی تا ببینیم از عروسی امیر  پسر دایی من چه خبرهایی هست طبق معمول خاله فرزانه هم به ما پیوست کلی خوش گذروندیم تا خاله منصوره ازسر کار برگشت  همگی باهم رفتیم به مادربزرگم سربزنیم  توراه تصویر جالبی از دختر گلم دیدم  خوشبختانه دوربین همراهم بود وشکارش کردم  دوربین رو  درآوردن همانا  نیم ساعت معطل شدن همانا چون فاصله بین خونه مامان ملی ومادربزرگم فوق العاده زیباست حیف بود ازین فضا به این قشنگی استفاده نکنم   ...
29 شهريور 1391

ماشین m.r been

امروز24شهریور سال نودویک  مریم خانم با ابجی و من راهی خونه ی خاله فاطمه شدیم که در راه با ماشین جالبی روبه رو شدیم به قول مریم جونم: اخ جون اخ جون ماشین m.r beenمامانی برم سوار شم؟منم که نمیتونستم سوارش کنم ولی تونستم براش عکسی بگیرم تا در اینده ببینتش و کلی خوشحال بشه اینم مریمگلی با ماشینm.r been ...
24 شهريور 1391

خرید خرید

سلام سلام  امروز19شهریور  ما فهمیدیم که نمایشگاه ارم  برپا شده و از اونجایی که مریم هر سال از  نمایشگاه خریدمیکنه  دفترچه یادداشتشو برداشت و لوازم مورد نیازشو نوشت و ماهم راهی شدیم به سمت خونه خاله فرزانه چون اونجا به پارک ارم نزدیک بود وخاله فری هم اماده بود تا بریم وقتی وارد نمایشگاه شدیم تپلی  دفترچه خودشو دراورد و شروع کرد به خرید و بعد از کلی خرید خانمی خسته شد بیچاره ابجی شکیلا تفلکی. بعدشم بابای مریمی اومد دنبالمون و به خونه  برگشتیم   ...
23 شهريور 1391

گل کاری

من و پدر مریم چند وقتیه که متوجه علاقه مریم به گل وگیاه ونگهداری آنها شدیم وهمون موقع بیکار ننشستیم ویک گلخونه کوچولو براش آماده کردیم البته ایده ونگهداری به عهده مریمه ما فقط کمکش میکنیم یه مقدار مونده تا بشه عکسهای گلخونه را برای یادگاری توی وبلاگ بذارم ولی به محض آماده شدن این کار رو میکنم عزیز دلم  ...
23 شهريور 1391

خونه خاله منصوره

جمعه دهم شهریور سال نود ویک با خاله فرزانه به خونه خاله منصوره دعوت شدیم خاله منصوره برامون کلی تدارک دیده بود ولی مریم جونم قاشق اول که خورد تمام  زحمات خواهر عزیزم رو به باد داد گفت :(تازگیها غذاهای خاله خیلی بدمزه شده بعد زهرا دختر عموی مریم خواست برای شکیلا نوشابه بریزه اشتباه ریخت تو بشقاب مریم  ، مریم هم نه گذاشت و نه برداشت گفت خدارو شکر ازدست این غذاه راحت شدم ) فقط خوبی قضیه به اینه که خاله منصوره مریم خیلی دوست داره  بعد از نهار هم هی گفت خاله لپ تاپ روشن کن میخوام چت کنم خاله منصوره ام گفت مریم جان همه off اند با کی میخوای چت کنی مریم جواب داد اون چت نمیگم که چت روم باران و میگم  ای کاش بودید قیافه خال...
15 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مریم خانم می باشد