نقاشي کردن صورت مريم خانوم
امروز داشتم بادوستانم بازي مي کردم که نهال به من گفت بريم مامانم صورتمان رانقاشي کند من چون خيلي دوست داشتم قبول کردم امروز 31تيرماه است ...
نویسنده :
مريم جوووووووووووون
2:06
افطاری
امروز18 تيرماه و10 ماه رمضان است وازطرف محل کار پدرمافطاري دعوت شديم ساعت7 حرکت کرديم به من که خيليييييي خوش گذشت اما ابجي مهرسا خيلي اذيت کرد ...
نویسنده :
مريم جوووووووووووون
1:02
سفريک روزه به قم
جمعه 13تيرماه بود وقتي ازخواب بيدارشديد باباگفت دوست دارم شما رو امروز براي زيارت به قم ببرم اصلا نفهميدکه ماچطوراماده شديم صبح رفتيم قم ظهرهم به جمکران رفتيم وغروب برگشتيم ...
نویسنده :
مريم جوووووووووووون
23:58
تولد رادمان
وقتي ازمشهد برگشتيم خاله منصوره زنگ زدوماروبراي تولد رادمان دعوت کردالبته تولدرادمان دو روز گذشته بود ولي به خاطر اينکه مامشهدبوديم جشن نگرفت تامابرگشتيم ...
نویسنده :
مريم جوووووووووووون
23:45
سپری کردن روزهای امتحان
مريم مامان خيلي دوست داشتي بريم مسافرت ولي بامهرساکوچولوخيلي سخت بودباباقول داد بعداز امتحانات ببرمسافرت امتحانات شما تااخر ارديبهشت طول کشيدو نگراني شمابراي گرفتن کارنامه شروع شد16خردادرسيددوتايي رفتيم براي گرفتن کارنامه ولي نمراتت اشتباه شده بودخانم بهنيا گفتندهروقت اماده شدخبرميدم نگراني تو دوباره شروع شد 27خردادبليت داشتيم براي مشهدحرکت کرديم به طرف راه اهن که خانم بهنيا تماس گرفتن و گفتن کارنامه اماده شده ديگه اروم و قرارنداشتي بابارومجبورکردي برگرده مدرسه وقتي کارنامه رو ديديم خوشحال شديم گفتيم روزخوبي بايدداشته باشيم چون ازاول صبح خبرخوب داشتيم ...
نویسنده :
مريم جوووووووووووون
16:16
خريد عيد1393
٢٤اسفند سال92من و باباي مريمي تصميم گرفتيم تا بچه ها رو به بازار بزرگ تهران ببريم چون تاحالا به بازار نرفته بودن .مريمه من زياد علاقه اي به قدم زدن نداره و زود گشنه ميشه بيشتر از1ساعت نتونست راه بياد و چون فست فوداي اونجا خيلي شلوغ بودن باباي مريم مارو به پارک شهر برد و از فست فود اونجا براي ما غذا گرفت و مريمم دلي از غذا در اورد ...
نویسنده :
مريم جوووووووووووون
11:00