بازدید نمایشگاه
امرور18ابان من و مریمی و بابایی به نمایشگا وسایل سنتی واقع در فرهنگسرای بهمن رفتیم در اونجا لباس های سنتی غذاهای سنتی و تنقلات سنتی بود در کل اونجا باب دل مریم و باباییش بود ...
نویسنده :
مريم جوووووووووووون
11:09
مهمان
جمعه12 ابان خانواده پدر مریمی با خانواده مهدی کوچولو به خانه ی ما اومدن مهدی نگو بلا بگو مریم نگو بلا بگویعنی این دوتا وروجک یک جا ننشستن از اینور به اونور دیگه کفریم کرده بودن خواستم ازشون عکس بگیرم مگه وای میستادن من بدو اون دوتا وروجک بدو تا بلاخره بهشون قول دوچرخه سواری دادم تا قبول کردن تازه چه عکسایی خودتون ببینید ...
نویسنده :
مريم جوووووووووووون
21:09
خونه خاله منصوره
شنبه12ابان عید سیدها بود و ما هم به خونه ی خاله منصوره رفتیم چون عمو یحیی سید هستش و همگی تصمیم گرفتیم عمو اشپزی کنه چون روزروز عمو یحیی بود مریم ما هم که خیلی به دست پخت اهمیت میداد دست پخت عمو رو بیشتر از خاله دوست داشت ببخشید خاله حرف مریمه ...
نویسنده :
مريم جوووووووووووون
19:03
بدون عنوان
درس و مشق
سلام تو این ماه همه به این قضیه پی بردن که لپ های مریمم اب شده ایا دلیلشومیدونید؟ولی من میدونم و این هستش که درساش روش خیلی فشار اورده و دوست داشت هنوز6سالش باشه وخبری از املای دفتری و املای پای تخته ای و رودیواری نباشد ولی فکرکنم مریمی داره به این روش عادت میکنه اما....... ولی هنوز که هنوز عاشق ریاضی و وقتی که از مدرسه به خونه برمیگرده تمرین ریاضی شو حل میکنه البته شکیلا هم تو سن مریم همینطور بود و دیروز که خواهرش از کلاس بر میگشت براش درختچه فلفل خرید و هنوز که هنوزه بغل خواهرشه و میبوستش اینم گل جدید مریم ...
نویسنده :
مريم جوووووووووووون
22:49
گلخانه مریم
من امر وز میخوام شمارو با گلخانه ی مریم اشنا کنم این شما و گلخانه ی مریم ...
نویسنده :
مريم جوووووووووووون
22:46
بالاخره عروسی
امروز عروسی امیرجان بود مریم جونم به ارایشگاه رفته بود تا خوشگل کنه حدودا ساعت5به خانه امد تا لباس هایش رو بپوشه و به عروسی بره وقتی که به سالن رسیدیم شنل خودشو در اورد و رفت وسط تا همه رو 1قر مهمون کنه وهمه خوشحال شدن و همه توی عروسی به خوشگلم میگفتن عروسک و مریم از این بابت ناراحت شده بود و وقتی عروسی تموم شد در حیاط سالن اتش بازی داشتیم مریم و روی پله گذاشتیم و وقتی که اتیش ها روشن شدن به سمت مریم میپریدن و خوشگل من از ترس گریه میکرد تا بالاخره نجاتش دادیم این نی نی وبلاگ به ما اجازه عکس گذاشتن نمیده ...
نویسنده :
مريم جوووووووووووون
23:06
عروسی نیلوفر
شانزدهم مهر ماه روز عروسی نیلوفر جون دختر عموی من بود مریم وعسل (نوه عمو ناصر)وسما (دختر شیرین جون) یک لحظه هم عروس خانم رو تنها نگذاشتند وتاآخر مجلس وسط بودند موقع rest چند تا عکس گرفتم که براش یادگاری بمونه ...
نویسنده :
مريم جوووووووووووون
23:47