مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

مریم خانم

برف بازي

16.11.1392چهارشنبه يه برف شديد کل ايرانو پوشونده ولي درتهران کمتر وقتي توپولوي مامان از     خواب پاشد و ازپنجره بيرونو ديد شروع به پوشيدن لباساي گرم کرد من ازش پرسيدم که چيکارميکني     گفت ماماني برف اومده ميخوام برم بازي دختره گله من عاشق برف بازيه و کليم شيطونه  ولي بلاخره     تونستم نگهش دارم تا چندتا عکس ازش بگيرم اينم مريم خانم با دوستاش در حاله برف بازي     ...
18 اسفند 1392

مريم خانم ابجي دار ميشود

سه شنبه10.10.1392خواهرمريم جونم به دنيا اومد و مريمي از اونجايي که يه همدم و همبازي   پيداکرده کلي خوشحاله مهرسا کوچولو با اومدنش زندگيمونو عوض کرد همينطور رفتاراي مريمو   درسته يکم حسودي ميکنه ولي از اون روز لبخند از لباش برداشته نميشه و ما به مناسبت    اومدن مهرسا جوون يه جشن کوچولو گرفتيم .دختراي گلم ايشاا..   هميشه شاد باشين و به بهترينارو براتون ارزوميکنم   ...
16 بهمن 1392

عقده دايي جوووون

بلاخره امروزم فرارسيد امروز قراره دايي مريم داماد بشه و از اونجايي که ما کللللللللي خوشحاليم   دست و پامونو گم کرديم  اخه مريم همين يه داييرو داره و کلي هم دوسش داره ميخواد مجلسشو با   رقصاي خوشگلش بترکونه البته عربي رقصيدنه جوجوي مامان از همش باحال تره   ...
16 بهمن 1392

يه گردشه توپه توپ

امروز دومين روز تابستونه1392 مريم جونه  و مريم ازاينکه به مسافرت نرفته کلي ناراحته  و    چون پدرش بايد به سرکار بره نميشه به مسافرت رفت و منو پدرش تصميم گرفتيم تا به يه جاي   سبز و خوش اب و هوا بريم پس شروع به جمع کردنه وسايل کرديم و مريم که خبر نداشت ما در   حال انجام چه کاري هستيم حسابي عصبي بود تا فهميد که ميخوايم به يه گردشه يه روزه بريم کلي   خوشحال شد   ...
16 بهمن 1392

نمايشگاه گل

يکي از کارايي که دخترم دوست داره رفتن به گردش و از اونجايم که عشقه گل وگلخونس تا فهميد   نمايشگاه گل تاسيس شده دست ازپانشناختو شروع به راضي کردنه بابايي کرد و از اونجايي که   باباييه مريم رو حرف مريم حرف نميزنه قبول کرد اينم عکسا       براي ديدن ادامه عکس ها به ادامه مطلب رجوع کنيد   ...
16 بهمن 1392

سال1392

  سلام امروز میخوام از 13روز تعطیلات مریمی بنویسم امسال عید زیاد به دخترکم خوش نگذشت چون به مسافرت نرفتیم امسال زن عموی مریم به کربلا رفت و دخترعمووپسرعموی مریم تنها میموندن و چون زن عموی مریم اون هارو به دست من سپرده بود من و خانواده تصمیم گرفتیم تا7ام عید خونه ی عمو بریم روزای خوبی بود مریم بامصطفی حسابی  باهم سرگرم بودن و بابای مریمم چون علاقه ی زیادی به برادر زاده هاش داشت و هم میخواست ما رو راضی نگه داره هر شب مارو به گردش میبرد البته عمه سحرومیلاد هم همه جا با ما بود ن 8ام فروردین به خونه اومدیم ولی با ماهی های مرده ی مریمو خواهرش روبه رو شدیم  و این...
13 فروردين 1392

سارینا کوچولو

فروردین سال1392عمه عطیه با خانواده اش به خونه ی ما اومدن و نوه ی گلش که ساریناخانم باشن رو هم باخودشون اورده بودن خیلی ناز شده بود همش بغل مریم بود.مریم جونم خیلی سارینارو دوست دارم چون یه وروجک خندون مثل خودشه   ...
13 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مریم خانم می باشد